سرنوشت تلخ و شيرين باديگاردها


 

نويسنده: سانار دهخوارقاني




 

گاهي سرنوشت هاي تلخ يا شيرين و غيرمنتظره اي براي باديگاريها رقم مي خورد
 

باديگارد بودن شغل سخت و پيچيده اي است. باديگاردها معمولا تمام زندگي شان را وقف محافظت از اشخاص مهم مي کنند. زندگي شخصي براي آنها چندان معنايي ندارد و آنها حتي يک لحظه هم نبايد از مشتري شان و اوضاع دور و برش چشم بردارند. افراد مشهور و پرنفوذ بايد در انتخاب باديگارد دقت کنند؛ چرا که خطر هميشه در کمين است. اين خطر مي تواند يک طرفدار پر و پا قرص، يک ديوانه يا حتي يک دزد باشد. محافظ شخصي بودن شغلي است حساس که هر خطا يا عکس العملي نابجا ممکن است آخرين خطا و اشتباه باشد. داستان مرگ و زندگي است و باديگاردها بايد هر لحظه آمادگي مقابله با هر گونه خطري را داشته باشند تا به خوبي امنيت جاني و مالي فرد را تضمين کنند. اين شغل پر مخاطره يکي از پردرآمدترين شغل هاي دنياست که مي تواند سرنوشت عجيبي چون مرگ، آوارگي يا شهرت را به همراه داشته باشد. در اين دنياي حرفه اي و پر خطر گاه اتفاقات عجيب و غريبي مي افتد که مرور آنها خالي از لطف نيست.

مرگ مرموز زبردست ترين باديگارد زن
 

آنالوگينوا متولد 1978 يکي از برجسته ترين و مشهورترين باديگاردهاي زن روس بود. او موسسه اي را به نام «استيلت» در سال 2005 تشکيل داده بود که در آن به کمک ماموران بازنشسته «ک گ ب» باديگاردهاي زن را با مهارت ها و توانايي هاي لازم آموزش مي داد تا از ميليونرهاي مسکو و خانواده شان محافظت کنند. او پيش از وارد شدن به عرصه باديگاردي در زمينه تبليغات کار مي کرد و يکي از مانکن هاي گران قيمت و رده بالايي بود که بارها در آگهي هاي تجاري کمپاني هاي بزرگي چون شانل و بي ام و حضور داشت. در تبليغاتي که براي کمپاني بي ام و ضبط مي شد، او به ناچار رانندگي را در حد حرفه اي آموخت و سپس طرز استفاده از اسلحه را ياد گرفت و پس از آن به دليل علاقه به هنرهاي رزمي به سمت اين رشته کشيده شد. هيجان اين کار برايش از کار تبليغاني بيشتر بود و او سرانجام با گذراندن دوره هاي تخصصي، حرفه باديگاردي را براي خود انتخاب کرد. از نظر او باديگاردهاي زن، کارايي بيشتري نسبت به باديگاردهاي مرد دارند؛ چرا که آنها مي توانند به راحتي و بدون جلب توجه با مشتريان خود جلسات مهم، قرارهاي دوستانه و حتي در رستوران ها همراه باشند و همه هم فکر مي کنند که آنها همسرشان هستند، در حالي که باديگاردهاي مرد معمولا بايد بيرون از محوطه انتظار بکشند و مراقب باشند. آنا در يک حادثه ماشين ربايي به علت جراحات وارد آمده به سرش جان خود را از دست داد. در 27 ژانويه 2008 او در حالي که قصد داشت سوار پورشه نقره اي رنگ خود شود، ناگهان مردي به سمتش حمله کرد و او را از ماشين به بيرون پرت کرد و خود پشت فرمان قرار گرفت؛ اما آنا لوگينوا که به توانايي هاي دفاعي خود ايمان داشت، تسليم نشد و مقاومت کرد و در حالي که به دستگيره در چنگ انداخته بود سعي داست آن را باز کند. آنا حدود 100 متر روي زمين کشيده شد تا اينکه سرش با کف خيابان برخورد کرد و بيهوش شد و سرانجام در اثر آسيب هاي وارد آمده به سرش جان خود را از دست داد. اين زن 29 ساله در طول زندگي حرفه اي خود، ثابت کرد زني سرسخت و نترس است. او باديگارد يکي از مشهورترين بوکسورهاي روسيه به نام کوستاتسيزو بود و همه جا او را همراهي مي کرد. در سال هاي اخير ماشين دزدي به يکي از جرايم رايج در مسکو تبديل شده و آنا پيش از اين همه در سال 2007 مورد سوء قصد قرار گرفته بود ولي با استفاده از توانايي هاي رزمي اي که داشت، آن بار توانسته بود جان سالم به در برد. او در جريان آن ماشين دزدي، دماغ سارق را شکست و سارق فقط فرصت کرده بود، با صورتي له شده و دستي شکسته از صحنه فرار کند. اما دومين بار آنا چندان خوش شانس نبود و زندگي اش را باخت. پورشه دزديده شده او چند کيلومتر دورتر از صحنه جنايت، دست نخورده پيدا شد. پليس پس از بازرسي اتومبيل هيچ ردي از سارق پيدا نکرد و هنوز نمي داند که اين تنها يک سرقت ساده و اتفاقي بوده يا يک توطئه و سوء قصد به جان آنا لوگينوا؟

آلان پاسارو، سردسته گروه فرشتگان جهنمي
 

گروه موسيقي رولينگ استون در سال 1969با يک سهل انگاري کوچک در انتخاب باديگارد، فاجعه اي خونين ساختند. اين گروه تعدادي موتورسوار را به سرکردگي آلان پاسارو براي محافظت از خود انتخاب کردند. موتورسوارهاي کلوپ «فرشتگان جهنمي» اگر چه هيبت بزرگ، ترسناک و تنومندي داشتند اما براي حفاظت از افراد و حرفه باديگاردي آموزش نديده بودند و همين کافي بود تا در وقت لازم، عکس العمل درست ارائه ندهند. آنها با عضلات قوي و بدن هاي خالکوبي شده و موتورهاي بزرگ هارلي ديويدسون خود، بيشتر به تبهکاران شباهت داشتند تا محافظان شخصي! سال 1969 گروه رولينگ استون در کاليفرنيا کنسرتي برپا کردند که پايان خونين و خشني داشت. در اين کنسرت به دليل عکس العمل هاي نابجا و غير معقول دسته فرشتگان جهنمي موتورهاي بزرگ خود را جلوي صحنه پارک مي کردند تا سدي محافظ ميان صحنه و مهمانان کنسرت درست کند و خود پشت موتورها مي ايستادند و اين صحنه ترس و هراس را به هر کسي القا مي کرد؛ اما با تمام اينها، کنترل جمعيت و سيل طرفداران کار سختي بود. مردم به سمت موتورهايشان هجوم برده بودند و آنها نمي توانستند طرفداران را آرام کنند و در اين ميان مردي ديوانه با بدني برهنه ميان جمعيت مي دويد و همين، اوضاع را بدتر کرد. فرشتگان جهنمي چاره اي نديدند جز اينکه ميان جمعيت بروند و با استفاده از مشت هاي آهنين، موج جمعيت را کنترل کنند. تعرض و خشونت به همين جا ختم نشد. با شروع کنسرت، جوان سياهپوست 18 ساله اي به نام مرديت هانتر که نزديک به صحنه ايستاده بود، به نظر مي رسيد اسلحه اي در دستش داشت. سردسته باديگاردها، آلان پاسارو به سمت او حمله ور شد و با پنج ضربه پنجه بوکس و ضربات زنجير و لگد او را از پاي درآورد. هانتر بر اثر خونريزي شديد درگذشت. تا مدت ها خبر داغ روزنامه ها در مورد حادثه کنسرت رولينگ استون بود و خواننده اين گروه بعد از اين واقعه حاضر به حمايت از فرشتگان جهنمي نشد.
اگر چه بعداً پاسارو از اتهام قتل عمد تبرئه شد، چرا که هانتر اول به سمت سن اسلحه کشيده بود و حرکت پاسارو اقدامي در جهت دفاع از خود تلقي شد؛ اما نام فرشتگان جهنمي براي هميشه ميان اشتباهات دنياي امنيت و حفاظت به جاي ماند.
 

باديگاردهاي خائن و توطئه ترور
 

ساتوانت سينگ و بيانت سينگ دو تا از باديگاردهاي اينديرا گاندي، نخست وزير برجسته هند بودند که نقشه ترور او را طراحي و اجرا کردند. ساتوانت پسر يک کشاورز بود که در سال 1962 در ايالت پنجاب متولد و در آنجا بزرگ شد. او به همراه بيانت سينگ به عضويت فرقه سيک ها درآمده بودند و به عنوان باديگارد شخصي براي خانم نخست وزير کار مي کردند. 31 اکتبر 1984، در يک روز زيباي پاييزي، اينديرا گاندي از خانه اش بيرون آمد تا براي مصاحبه اي به ملاقات پيتر اوستينوف، کارگردان- بازيگر انگليسي برود. از جلوي دو تا از باديگاردهايش که با لباس خاکي رنگ و دستار به سر، منتظرش بودند، عبور کرد. يکي از آنها ساتوانت سينگ بود و ديگري باديگارد مورد علاقه خانم نخست وزير، بيانت سينگ که بيش از 10 سال بود او را مي شناخت. اينديرا گاندي کنار باديگاردهايش به شدت احساس امنيت مي کرد و از هيچ چيز نمي ترسيد؛ اما فکر نمي کرد زندگي اش توسط همين باديگاردها به پايان برسد. ساتوانت 21 ساله هم پنج ماه بود که براي حفاظت از اينديرا گاندي کار مي کرد. روز حادثه اينديرا گاندي از جلوي باديگاردهايش رد شد و چند قدم دور نشده بود که بيانت سينگ- محافظ قابل اعتماد نخست وزير- هفت تيرش را بيرون کشيد و سه گلوله به سمت شکم او شليک کرد. هنوز پيکر نخست وزير به زمين نيفتاده بود که باديگارد ديگرش، ساتوانت تمام 30 عدد فشنگ مسلسلش را به بدن بي جان و بي رمق او شليک کرد. اينديرا گاندي در جا جان باخت. گاردهاي اطراف، دو باديگارد خانم را دستگير و خلع سلاح کردند. اما در درگيري بين آنها و نيروهاي امنيتي، ساتوانت به شدت زخمي شد و بيانت به ضرب گلوله يکي از محافظان جان داد. ساتوانت پس از بهبودي اعتراف کرد نقشه توطئه و ترور را از مدت ها قبل کشيده بودند و هدف بعدي راجيو گاندي بود. او که از سيک هاي متعصب بود، انگيزه شان را کينه جويي نسبت به عمليات ستاره آبي و حمله به پايگاه سيک ها در شهر امريتسار اعلام کرد که به دستور اينديرا گاندي در ماه ژوئن سال 1984 صورت گرفت و اين زمينه اي شد تا سيک هاي هندوستان از خانواده گاندي کينه به دل بگيرند. ساتوانت پس از محاکمه به حبس در زندان و اعدام محکوم شد. حکم اعدام اين باديگارد خائن 6 ژانيه سال 1989 در دهلي اجرا شد.

آدم ربايي و مدال شجاعت
 

جيمز بياتون يکي از برجسته ترين محافظان خانواده سلطنتي انگلستان بود. سال 1973 او به عنوان باديگارد به خدمت خانواده سلطنتي درآمد، وظيفه اش حفظ امنيت پرنسس «آن» دختر اليزابت دوم بود. او افسر بازنشسته پليس بود و تمام مهارت هاي لازم براي حفاظت از افراد خانواده سلطنتي را داشت. براي همين ابتدا به گارد امنيتي سلطنتي پيوست و پس از مدت کوتاهي، کارش را به عنوان محافظ شخصي پرنسس آن آغاز کرد. در سال هاي خدمتش اتفاقات و خطرات زيادي را در راه حفاظت از جان پرنسس آن و خانواده سلطنتي پشت سر گذاشت؛ اما بزرگ ترن چالش در سال 1974 بود که جان خود را براي نجات جان پرنسس آن به خطر انداخت. 22 مي سال 1974 پرنسس آن به همراه شوهرش مارک فيليپ از يک مراسم خيريه به کاخ باکينگهام باز مي گشتند که مردي ديوانه به نام «يان بال» ماشين رويس رويز حامل آنها را وسط خيابان متوقف کرد. او قصد داشت پرنسس را بربايد و در حالي که ديگران را به گلوله بسته بود. پرنسس آن 24 ساله را از ماشين بيرون مي کشيد. در آن حادثه چهار نفر از جمله راننده ماشين سلطنتي، آلکس کالندر و خبرنگاري که براي کمک به پرنسس به سمت او رفته بود، کشته شدند و جيمز بياتون که براي خلع سلاح کردن رباينده و نجات جان پرنسس تن به تن به يان بال درگير شده بود، به شدت مجروح شد. پرنسس و همسرش توانستند به سلامت از محل حادثه فرار کنند. يان بال 26 ساله را که از بيماري رواني رنج مي برد، در محل حادثه دستگير کردند و انگيزه اش نوعي باج گيري اعلام شد. او نامه اي به ملکه اليزابت نوشته بود و در آن مبلغ 3 ميليون پوند براي رهايي پرنسس درخواست کرده بود. پس از دستگيري و پشت سر گذاشتن مراحل قضايي، بال به بيمارستان رواني منتقل و به حبس ابد محکوم شد. او بعدها از بيمارستان نامه اي نوشت و در آن اعلام کرد هر کس که بتواند ثابت کند کل قضيه تنها يک شوخي کوچک بوده يک ميليون پوند از او جايزه مي گيرد. جيمز بياتون پس از گذراندن دوره نقاهت از بيمارستان وست مينيستر مرخص شد و شخصا مدال شجاعت «جورج کراس» را از پرنسس دريافت کرد. مدال جورج کراس بالاترين نشاني است که به شهروندان انگليسي براي انجام کارهاي قهرمانانه اعطا مي شود و دريافت آن افتخار بزرگي است، خصوصا از دست يکي از افراد خانواده سلطنتي. جيمز بياتون تا فوريه سال 1979 در خدمت خانواده سلطنتي بود و به عنوان محافظ شخصي پرنسس آن کار مي کرد و پس از آن بازنشسته شد.

قتل باديگارد به دست باديگارد
 

باديگاردها جان خود را براي حفاظت جان ديگران به خطر مي اندازند. درگيري ميان باديگاردهاي دو شخص مشهور چندان هم بي سابقه نيست ولي جنگ و درگيري ميان باديگاردهاي يک فرد يکي از موضوعات نادر است. باديگاردها بايد در تمام موارد هماهنگ عمل کنند تا بتوانند زندگي افراد را به بهترين نحو نجات دهند؛ اما براي باديگاردهاي بيليست جيوالا اين قضيه صادق نبود. بيليست جيوالا، شهردار منطقه زولولند در شهر دوربان آفريقاي جنوبي است. او باديگاردهاي متعددي دارد که همه با هم و براي حفظ جان شهردار کار مي کردند و ظاهراً با يکديگر مشکلي نداشتند؛ اما حس رقابت و پيشي گرفتن حادثه اي تلخ ميان آنها رقم زد. در يکي از سفرهاي انتخاباتي، شهردار زولولند به همراه باديگاردهاي خويش، نکوسيناتي نيکوانيا و لونديم پيلوداسي را در اتاقشان تنها گذاشت تا براي استراحت به اتاق خودش برود. اگر چه جيوالا آنها را شاد و سرحال ترک کرد اما به فاصله 30 دقيقه بعد خبر رسيد که يکي از آنها به قتل رسيده. چند دقيقه بعد از اينکه شهردار به اتاق خودش رفت داسي 32 ساله با لباس هايي سراپا خوني و در حالي که فرياد مي زد همکارش بيهوش شده از اتاق بيرون دويد. پليس پيکر بي جان نيکوانيا را در حالي پيدا کرد که غرق در خون به حصار پنجره هتل بسته شده و کراواتش دور گردنش حلقه زده شده بود. علت مرگ، خفگي با گره کراوات اعلام شد. به گفته همسر نيکوانيا، آن دو از مدت ها قبل با يکديگر بر سر مسائل کاري مشکل داشتند؛ اما ظاهرا مشکلات چندان بزرگ نبوده و هميشه حل شده بود. پس از اينکه جيوالا اتاق را ترک مي کند بار ديگر بين آن دو جر و بحث بالا مي گيرد و داسي با گلوله نيکوانيا را زخمي کرده و سپس با فشردن گلويش با گره کراوات او را از پا در مي آورد. داسي در محل حادثه بازداشت شده و به زندان فرستاده مي شود ولي همچنان اين جنايت مانند يک معماي حل نشده باقي مانده و پليس در بازجويي ها مدرک زيادي به دست نياورده است. تاکنون انگيزه اين قتل عدم تفاهم در کار بيان شده است. اگر بسياري از باديگاردها در دفاع از جان شخصي زخمي يا کشته شده اند اما اين اولين باري است که يک باديگارد به دست همکارش و در زماني غير از ماموريت جان خود را از دست مي دهد. جيوالا از شنيدن اين خبر شوکه شده بود؛ چرا که به نظر او باديگاردهايش با يکديگر مشکلي نداشتند و اعلام کرد اگر مي دانست مشکلي بينشان هست، حتما اقدامي در جهت بهبودي اوضاع مي کرد.

آوارگي يک باديگارد
 

«ماکولا ميل نيچينکو» باديگارد ليونيد کوچما- رئيس جمهور اوکراين- بود. او سال ها در اين پست خدمت کرده و مانند يک باديگارد فداکار به بهترين نحو از رئيس جمهور و محل کارش محافظت مي کرد. باديگاردها يکي از نزديک ترين افراد به شخص مشهور و با نفوذ به حساب مي آيند و از آنجا که تمام روز با فرد همراهند، از ريز و درشت زندگي او خبر دارند و به غير از دفاع از جان و مال فرد، بايد با راز نگهداري، فداکاري خود را به اوثابت کنند؛ اما ماکولا ميل نيچينکو حاضر نشد به هر خفتي اين فداکاري را حفظ کند. او نتوانست در برابر ظلم و ستم رئيس جمهور ساکت بماند تا مهر فداکاري بخورد. نيچينکو که از فساد و ظلم کوچما به تنگ آمده بود، در سال 2001 به همراه خانواده اش و کيفي پر از سي دي هاي اطلاعاتي از کشور خارج شد و درست پس از خروج او، الکساندر موروز- سياستمدار اوکرايني- به نقل از نيچينکو اعلام کرد رئيس جمهور ديکتاتور در جريان قتل جورجي گونگاندز- روزنامه نگار منتقد- در سال 2000 دست داشته. نيچينکو که سال ها از نزديک شاهد خيانت ها و توطئه هاي رئيس جمهور بود، تصميم گرفت با جمع آوري اطلاعات او را رسوا کند. براي اين کار او مدت ها به طور مخفيانه و با جاسازي ضبط هاي کوچک در زير صندلي کوچما، مکالمات صوتي او را ضبط مي کرد. در اين نوارها کوچما به وضوح با شخصي پشت خط تلفن از نفرت خود نسبت به کارهاي مطبوعاتي گونگاندز صحبت مي کند و مي خواهد هر چه زودتر حسابش را برسند. سپتامبر سال 2000 و پس از اين مکالمات تلفني گونگاندز به طور ناگهاني ناپديد مي شود و دو ماه بعد پيکر او را در حالي پيدا مي کنند که سرش جدا شده بود. اين اتفاقات نيچينکو را مطمئن مي کند که کوچما در قتل او دست داشته. او بارها شاهد فساد سياسي و اخلاقي کوچما بود و سرانجام تصميم گرفت نوارها را به صورت علني پخش کند. پخش اين نوارها براي کوچما يک رسوايي سياسي بود. نيچينکو از خانه و ديارش آواره شد اما ميليون ها اوکرايني به حمايت از او و عليه کوچما به خيابان ها ريختند تا رئيس جمهور را از قدرت برکنار کنند. کوچما باديگارد سابقش را يک خائن و فراري دانست و سعي کرد خودش را از هر گونه اتهامي تبرئه کند. او معتقد بود اين نوارها تقلبي هستند و با بريدن و کنار هم گذاشتن مکالمات او درست شده اند اما اينها توجيه خوبي نبود و مردم اوکراين و مقامات بين المللي دفاعيات او را رد کردند. نيچينکو از آن سال ها اوکراين را ترک کرد و خانه به دوشي را به جان خريد، هميشه با ترس زندگي کرد و هرگز ديگر از هويت اصلي خود استفاده نکرد و هيچ کس نمي دانست کجا زندگي مي کند. او هنوز هم در مصاحبه هاي پنهاني اي که با روزنامه دارد، اعلام مي کند به زودي اطلاعات ديگري را نيز فاش خواهد کرد که از قتل گونگاندز شوک آورترند. مقامات فاسد اوکرايني اين باديگارد را شاهدي خطرناک براي دولت مي دانند و همه جا به دنبالش هستند ولي تاکنون ردي از او نيافته اند.
منبع:نشريه همشهري سرنخ شماره 97